اكثر ما مايل نبوديم اقرار كنيم كه معتاد واقعي هستيم . هيچكس نميخواهد فكر كند كه از نظر جسمي و روحي با ديگران تفاوت دارد . بنابراين كوششهاي بيشمار بيهوده ما براي اثبات اين ادعا كه ما هم ميتوانيم مانند ديگران مصرف كنيم چندان تعجّب آور نيست و اين آرزوي بزرگ هر معتاد غير عادي است كه روزي بطريقي قادر به كنترل و لذّت بردن از موّاد خواهد شد . سماجت معتاد در اين خيال باطل ، براستي حيرت آور است و بسياري از آنها آنرا تا دروازه هاي مرگ و جنون دنبال ميكنند .
ما به تجربه آموخته ايم كه بايد معتاد بودنمان را با تمام وجود بپذيريم . اين اوّلين قدم بهبودي است و اين تصوّر نادرست كه ما با ديگران تفاوت نداريم و يا در حال حاضر نداريم ، بايد درهم شكند .
ما معتادان مردان و زناني هستيم كه اختيار خود را از دست داده ايم و ميدانيم كه هيچ معتاد واقعي ، هرگز نميتواند اين اختيار را دوباره بدست آورد . ما گاه تصوّر ميكرديم كه در حال بدست آوردن جنبه كنترل مصرف خود هستيم امّا اين فواصل كوتاه هر بار با از دست رفتن كنترلِ بيشتري همراه بود و بالاخره زندگي ما را به وضع خجالت آور ، رقّت انگيز و غير قابل تصوّري كشاند . ما مجاب شده ايم كه معتادِ نظير ما ، در چنگال بيماري پيشرونده اعتياد گرفتاراست . ما در هر فاصله زمان قابل ملاحظه اي كه اين بيماري را در نظر بگيريم مي بينيم كه هميشه بدتر شده و هيچوقت بهتر نشده است .
ما مانند انسانهائي هستيم كه پايشان را از دست داده اند و ديگر آنرا هرگز باز نخواهند يافت و هيچگونه درماني هم كه بتواند ما را بحالت عادي بازگرداند هنوز پيدا نشده است . ما بهر گونه علاجي كه به تصوّر آيد متوسّل شده ايم و در بعضي موارد بهبودي كم دوامي هم پيدا كرده ايم امّا هميشه لغزش بمراتب شديدتري بدنبال آن بوده است . پزشكاني كه با اين بيماري آشنائي دارند ، ميدانند كه هرگز نميتوان يك معتاد واقعي را به يك مصرف كننده عادي تبديل كرد . علم و دانش ممكن است روزي باين مهّم دست يابد امّا تا كنون اين چنين نشده است . علي رغم مطالبي كه گفته شد ، معتاديني وجود دارند كه معتقدند از اين قاعده كلّي مستثني هستند و سعي ميكنند با توسّل به انواع آزمايشها و خود فريبي ها ، ثابت كنند كه معتاد واقعي نيستند . ما در مقابل معتاد كنترل باخته اي كه بتواند مانند يك جنتلمن مصرف كند سر تعظيم فرود ميآوريم . خدا ميداند كه ما هم چقدر وقت و سعي خود را بكار برده ايم تا بلكه بتوانيم مانند مردم عادي كه شايد چند سال يكبار و به مناسبتي مصرف ميكند ؛ مصرف كنيم .
اينها روشهائي است كه ما آزمايش كرده ايم : فقط مصرف موّاد از انواع سبك و محدوديّت در مصرف ، خودداري از مصرف در تنهائي ، خودداري از مصرف در ابتداي روز و صبح ، اجتناب از مصرف در ساعات كار ، كلوپ بازي نكردن و مصرف در منزل ، مصرف در مجالس ، قول و قرار و قسم ، رفتن به مسافرت ، نرفتن به مسافرت ، توبه هاي ابدي با قسم و بي قسم ، اشتغال به فعّاليّت هاي ورزشي ، مطالعه كتاب هاي مفرّح روح ، رفتن به دهكده هاي تندرستي و آسايشگاه ها ، كارهاي داوطلبانه در تيمارستانها . اين فهرست را ميتوان تا بي نهايت ادامه داد .
ما مايل نيستيم كسي را معتاد خطاب كنيم و اين شما هستيد كه ميتوانيد در مورد خود قضاوت كنيد . براي انجام اينكار به نزديكترين مكان مصرف برويد و سعي كنيد كه مصرف نكنيد و يا مصرف خود را كنترل كنيد . مصرف و قطع ناگهاني آنرا امتحان كنيد و اين كار را بيش از يكبار انجام دهيد ، اگر با خود صادق باشيد در مدّت كوتاهي متوجّه خواهيد شد كه معتاد واقعي هستيد ، يا نه . اگر اين آزمايش كمك كند كه شما از وضعيّت خود اطّلاع پيدا كنيد ، ارزش درد سرش را دارد.
ما هر چند كه نميتوانيم ثابت كنيم ولي يقين داريم كه اكثرمان قادر بوديم در مراحل ابتدائي اعتياد خود را متوقف كنيم امّا متأسفانه معدودند معتاديني كه تا زمان باقي است، تمايل كافي به ترك مصرف از خود نشان دهند . ما در چند مورد كساني را ديده ايم كه علائم اعتياد در آنها كاملاً مشهود بوده است امّا از آنجا كه واقعاً ميخواستند ترك كنند و مؤفق شدند و مدّتهاي دراز بدون مصرف زندگي كردند .
اين داستان مردي سي ساله است كه به اعتياد ادواري مشغول بود و چنان در مصرف افراط ميكرد كه در صبح روز بعد هم ناچار بود با مصرف بيشتري اعصاب ملتهب خود را آرام كند. اين مرد كه آرزوي مؤفقيّت در كسب و كار خود را داشت ، سرانجام متوجّه شد در صورتيكه به مصرف همچنان ادامه دهد ، هرگز بجائي نخواهد رسيد ، زيرا به مجرّد شروع مصرف كنترل خود را از دست ميداد . بنابراين تصميم گرفت تا زمانيكه در كسب توفيق نيافته است و بمرحله بازنشستگي نرسيده است از
مصرف موّاد خودداري كند . اين مرد استثنائي بمدت بيست و پنچ سال در تصميمش استوار ماند و در سنّ پنجاه و پنج سالگي پس از مؤفقيّت در كسب ، بازنشسته شد . امْا او نيز مانند تمام معتادين ديگر قربانيء اين خيال باطل شد كه پس از سالها دوري از مصرف ، قادر خواهد بود مانند مردم عادي مصرف كند ، ليكن بيش از دو ماه طول نكشيد كه مبهوت و سرافكنده كارش به بيمارستان كشيده شد . او چند بار ديگر هم سعي كرد مصرف خود را كنترل كند كه نتيجهِ آن تيمارستان بود. سرانجام با تمام وجود كوشش كرد از كليّه نيروهاي خود مدد گيرد تا بلكه بتواند بيكباره و براي هميشه مصرف خود را متوقف كند ، ليكن متوجّه شد كه نميتواند ، او هرگونه راه حلّي را كه با پول ميتوان خريد آزمايش كرد امّا نتيجه اي عايدش نشد و با اينكه مرد نيرومندي بنظر ميرسيد ظرف چهارسال بتدريج بنيّه خود را از دست داد و سرانجام راهي گورستان شد . اين داستان محتويِ درس پر ارزشي است . بيشتر ما تصوّر ميكرديم كه پس از يك پرهيز درازمدّت از مصرف ، خواهيم توانست بطور عادي مصرف كنيم امّا داستان اين مرد بما نشان داد كه اينگونه نيست زيرا او در سن 55 سالگي سالگي دريافت بيماريش در همان مرحله است كه در سنّ سي سالگي بوده است . اين حقيقت بارها به اثبات رسيده است كه« معتاد براي هميشه يك معتاد باقي ميماند. » و اگر ما پس از مدْتي هشياري مصرف خود را از سر بگيريم ، طولي نخواهد كشيد كه وخامت حالمان دوباره بوضع سابق برميگردد. در صورتيكه خيال ترك اعتياد را داريم ، بايد هرگونه ترديد را كنار بگذاريم و اين خيال مرموز و باطل را كه روزي در مقابل موّاد مصون خواهيم بود ، فراموش كنيم .
ممكن است بعضي از جوانان پس از خواندن داستان بالا تشويق شوند و فكر كنند كه آنها هم مانند اين مرد ميتوانند پرهيز از مصرف را تجربه كنند. ما شكّ داريم كه تعداد زيادي بتوانند اينكار را انجام دهند زيرا آنها واقعاً مايل بدست كشيدن از مصرف نيستند . افكار اينگونه افراد به نحو عجيبي به انحراف كشيده شده است و حتّي يكي از آنها هم بسختي ممكن است بتواند در اين امر مؤفق شود. گروهي از اعضاي جمعيّت ما كه سنشان كمتر از سي سال است ظرف مدّت كوتاهي به همان مرحله اي رسيدند كه بعضي ها پس از بيست سال بآن ميرسند.
براي ابتلا شديد به اين بيماري لزومي ندارد كه سالها مصرف كنيم و يا مانند بعضي ها موّاد زيادي مصرف كرده باشيم . اين حقيقت بيشتر در مورد زنان صدق ميكند ، آنها اگر مستعد باشند در مدّت كوتاهي به يك معتاد واقعي تبديل ميشوند. و ديگر راهي براي بازگشتشان وجود نخواهد داشت . گروه ديگري نيز وجود دارند كه معتاد خطاب شدن را توهيني بخود ميدانند و در عين حال تعجّب ميكنند كه چرا نميتوانند مصرف خود را متوقّف كنند . ما كه با علائم اعتياد آشنائي داريم ، همه روزه ما دربين جوانان عدّه زيادي را كه مبتلا به اين بيماري هستند مشاهده ميكنيم امّْا متقاعد كردن آنها كار بسيار دشواري است . ما وقتي گذشته خود را مرور ميكنيم متوجّه ميشويم مصرف مان سالها قبل ، از مرزي كه ديگر اراده در آن نقشي داشته باشد گذشته بود اگر كسي هنوز در اين مورد شكّي برايش باقي مانده است ، سعي كند بمدّت يكسال مصرف خود را متوقف كند . در صورتيكه معتاد واقعي بوده و بيماريش پيشرفته باشد، شانس چنداني براي مؤفقيّت ندارد. ما در اوائل مصرف خود گاه ميتوانستيم بمدّت يكسال و يا بيشتر هشيار بمانيم امّا پس از مدّتي دوباره با شدّتي بيشتر، آنرا از سر ميگرفتيم . با آنكه ممكن است شما براي مدّت چشمگيري دست از مصرف برداريد امّا هنوز ممكن است استعداد اين بيماري را در خود داشته باشيد . ما فكر ميكنيم از جمع كسانيكه اين مطالب برايشان جالب توجّه است عدّه كمي قادر باشند بمدّت يكسال از مصرف دوري كنند ، بعضي از آنها حتّي يكروز هم نميتوانند ، امّا اكثر آنها ممكن است چند هفته اي دوام بياورند .
براي آنهائيكه قادر نيستند بطور متعادل مصرف كنند ، مسئله اين است كه چگونه آنرا كنار بگذارند . با در نظر گرفتن اين حقيقت كه خواننده تمايل به ترك دارد . بايد ديد كه آيا ميتواند بدون بهره گيري از طريقه روحاني مؤفق شود؟ جواب اين مطلب بستگي مستقيم بآن دارد كه او تا چه حدّ قدرت انتخاب خود را در مورد مصرف از دست داده است .
بسياري از ما تصوّر ميكرديم شخصيّت نيرومندي داريم امّا با وجود تمايل شديد به ترك دائمي ، انجامش برايمان مقدور نبود. بنظر ما اين ، همان خصوصيّت مبهوت كننده موّاد است كه عليرغم نياز و تمايل شديدمان ، كوچكترين قدرتي براي دوري از آن در خود پيدا نميكنيم.
حال چگونه به خوانندگان خود كمك كنيم تا با رأي درون ، دريابند كه از ما هستند يا نه؟ آزمايش خودداري از مصرف بمدّت يكسال بسيار سودمند است امّا تصوّر ميكنيم بتوانيم خدمت بمراتب بزرگتري در حقّ معتاديني كه در عذاب هستند و همچنين جامعه پزشكي انجام دهيم.
ما مايليم بعضي از شرائط فكري يك معتاد را كه مدّتي از مصرف بدور بوده است ، درست قبل از شروع دوباره آن، برايتان تشريح كنيم زيرا بطور وضوح مشخّص است كه شرائط فكري قسمت اعظم گرفتاري را تشكيل ميدهد. ما ميخواهيم بدانيم چگونه افكاري در مخيله يك معتاد وجود دارد كه او را مجبور ميكند آزمايش مذبوحانه شروع درباره را تكرار كند. دوستان و آشنايان يك معتاد از اينكه مي بينند دوستشان كه در آستانه طلاق و ورشكستگي است، چرا اينكار را ميكند؟ چگونه افكاري در او وجود دارد؟
اوّلين مثال ما دوستي است بنام جيم، اين مرد همسر و خانواده بسيار خوبي دارد. يك بنگاه فروش اتومبيل پر منفعت به ارث برده است و سابقه درخشاني در جنگ جهاني داشته است. او مردي باهوش و در كار خود از مهارت ويژه اي برخوردار است و مردم همگي او را دوست دارند. تاآنجا كه ما ميدانستيم گذشته از خوي عصبي ، طبيعي و عادي بنظر ميرسيد. او تا سن سي و پنجسالگي دست به مشروب نزده بود امّا پس از شروع به مشروبخواري، ظرف چند سال آنچنان اختيار خود را از دست داد كه اجباراً او را تحويل آسايشگاه رواني دادند. در زمان خروج از بيمارستان ما با او آشنا شديم .
ما آنچه را در مورد بيماري اعتياد و راه حلّ آن ميدانستيم با او در ميان گذاشتيم و او زندگي خود را از سر گرفت ، خانواده خود را جمع آوري كرد و بكار فروش اتومبيل در جائي كه خود قبلاً صاحب آن بود پرداخت . تا مدّتي همه چيز بخوبي پيش ميرفت امّا او كه در توسعه شعاع روحاني زندگي خويش اقدامي نكرده بود ناگهان غافلگير شد و در فاصله كوتاهي چندين بار، كارش به مصرف كشيد، ما در جريان اين لغزشها مرتباً با او در تماس بوديم و با دقّت آنرا بررسي ميكرديم . او اعتراف ميكرد كه يك معتاد واقعي است و وضع وخيمي دارد و ميدانست اگر باين كار ادامه دهد دوباره روانه تيمارستان خواهد شد و خانواده خود را كه شديداٌ دوست دارد از دست خواهد داد اما با اين تفاصيل دوباره كارش به مصرف كشيده شد. ما از او خواستيم اتّفاقي را كه برايش افتاده بود دقيقاً برايمان تشريح كند . او گفت :« من روز سه شنبه به محلّ كارم رفتم.آنروز بخاطر كار در مؤسسه ايكه قبلاٌ خود صاحب آن بودم احساس ناراحتي ميكردم. چند كلامي بين من و رئيسم ردّ و بدل شد كه چندان مهّم نبود. تصميم گرفتم براي ديدن يكي از مشتريان احتمالي ، به حومه شهر سري بزنم. در راه احساس گرسنگي كردم و در يك رستوران كنار جادّه كه يك (بار) هم داشت توقف كردم .هيچگونه قصدي براي خوردن مشروب نداشتم و فقط در فكر خريدن يك ساندويچ بودم. فكر كردم در اين محلي كه سالهاست در آن رفت و آمد دارم ، امكان يافتن يك خريدار اتومبيل هم وجود دارد. من در طول چند ماهي كه هشيار بودم بارها در اين رستوران غذا خورده بودم. در پشت ميزي نشستم و يك ساندويچ و ليوان شير سفارش دادم. هنوز فكري از مشروبخوري در سرم نبود. دوباره ساندويچ وشير ديگري سفارش دادم. ناگهان اين فكر مثل برق از سرم گذشت كه اگر يك استكان ويسكي را در ليوان شير خود مخلوط كنم، چون معده ام خالي نيست و اين ذهنيّت خيالم را راحت كرد. اين آزمايش آنقدر خوب پيش رفت كه ويسكي دوم را سفارش دادم و آنرا بداخل ليوان شير سرازير كردم و چون بنظر نميرسيد كه ايرادي در كار باشد بار ديگر سفارش خود را تكرار كردم .
بدين ترتيب يكبار ديگر دوست ما كارش به تيمارستان كشيده شد . او با آنكه رفتن به تيمارستان تهديدش ميكرد، از دست دادن خانواده و شغل برايش محرز بود، زجرهاي شديد جسمي و روحي حاصل از مصرف پيشين را فراموش نكرده بود و اطّلاعات جامعي در مورد خود بعنوان يك معتاد داشت. با اين حال تمام دلائلش براي نخوردن براحتي بسوئي رانده شدند و اين فكر احمقانه كه اگر ويسكي را با شير مخلوط كند مشكلي پيش نمي آيد، پيروز شد.
ما نميدانيم توجيه و تعريف دقيق اين رفتار چيست، ما نام آنرا ديوانگي ميگذاريم.چطور ميتوان عدم توازن فكري تا بدين حد را ، چيز ديگري ناميد؟
ممكن است فكر كنيد اين يك مورد افراطي و استثنائي است امّا نه براي ما! زيرا اينگونه افكار در يك يك ما وجود دارد و بعضي از ما در اين مورد حتي از جيم هم پاي فراتر گذارده اند. در ما هميشه بموازات قوه عقلاني يك حالت فكري عجيب و غير قابل تفسيري وجود داشته است كه عاقبت بهانه اي من در آوردي و ديوانه وار براي مصرف اوّلين بار ، پيش پايمان گذارده است.در اين خصوص قوه عقلاني ما هميشه در برابر ايده هاي ديوانه وار شكست خورده است و روز بعد، ما صادقانه و از همه جا بي خبر از خود ميپرسيديم چطور ممكن است اين اتفاق افتاده باشد؟
در بعضي موارد ما به بهانه اعصاب خراب ، خشم ، اضطراب ، افسردگي يا حسادت عمداً به مصرف روي مي آورديم و تصور داشتيم كه دلائل بجا و درستي داريم اما بايد اقرار كنيم كه حتي در آن شرائط هم ، هيچگونه دليل موجهي براي مصرف مجددمان وجود نداشت، زيرا تجربه به ما نشان داده بود كه چه نتيجه اي را بايد از آن انتظار داشت. ما حالا متوجه ميشويم كه وقتي با قصد قبلي مصرف را شروع ميكرديم، براي در نظر گرفتن عاقبت كار ، افكار چندان جدي و مؤثري در ما وجود نداشت. رفتار ما در مورد اولين بار مصرف بسيار عجيب و غير قابل فهم است و درست مانند داستان عابر پياده ايست كه گذر كردن از مناطق عبور ممنوع عرض خيابان را دوست دارد و از جا خالي دادن در مقابل اتومبيل هائيكه با سرعت در حال حركت هستند لذت ميبرد و بر خلاف هشدارهائيكه كه در اين مورد به او داده شده است سالها به اين تفريح ادامه ميدهد. تا اينجا شما ممكن است او را فرد سبك سري بناميد كه ايده احمقانه اي براي تفريح دارد اما پس از مدتي بخت از او برميگردد و چند بار پشت سر هم تصادف ميكند و زخم هاي مختصري بر ميدارد. بنظر ميرسد كه اگر حتّي فقط يك جو عقل در او باشد باعث شود كه دست از اين تفريح احمقانه خود بردارد، ليكن دوباره اين عمل را تكرار ميكند و اينبار جمجمه اش ميشكند. پس از چند هفته از بيمارستان مرخص شده و در بين را تصادف ديگري باعث شكستن دست او ميشود. ميگويد تصميم گرفته است كه براي هميشه اين عمل را بكنار بگذارد اما ظرف چند هفته دو پاي خود را نيز بهمين ترتيب ميشكند او در طول سالهائيكه به اين عمل ادامه ميدهد بارها عهد وپيمان ميبندد كه آنرا متوقف كند و يا بطور كلي ديگر پايش را به خيابان نگذارد اما مؤفق نميشود و بالاخره شغل و همسر خود را از دست ميدهد و زندگيش به افتضاح كشيده ميشود. او تمام كوشش خود را بكار ميبرد كه فكر اين تفريح خانمان برانداز را از مغز خود بيرون كند و مدتي نيز خود را در يك آسايشگاه رواني بستري ميكند تا بلكه باعث دگرگونيش شود اما در همان روزي كه از آسايشگاه مرخص ميشود بجلوي ماشين آتش نشاني ميپرد و اينبار كمر خود را ميشكند. آيا اين چنين فردي ديوانه نيست؟
ممكن است مثال فوق بنظر مسخره باشد ليكن ما كه خود در مخمصه اعتياد گرفتار بوده ايم ، بايد اقرار كنيم كه اگر فقط بجاي عابر پياده لغت معتاد را بكار بريد درست داستان ما را بيان كرده ايد . ما هر چقدر هم كه در مورد مطالب مختلف زندگي خود عاقلانه رفتار كرده باشيم، در مورد موّاد رفتار شديداً ديوانه واري داشته ايم، اين حرف ممكن است قدري تند بنظر برسد اما آيا حقيقت ندارد؟
بعضي از شما ممكن است بگوئيد : « بله، آنچه كه شما ميگوئيد واقعيت دارد امّا در مورد من بطور كامل صدق نميكند و با آنكه قبول دارم بعضي از مشخصاتي كه شما ميگوئيد، در من وجود دارد اما اندازه شما افرط نكرده ام و در آينده هم نميكنم. من زندگي خود را فداي موّاد نكرده ام و خيالش را هم ندارم ، مضافاً مطالبي كه شما با من در ميان گذارديد آنچنان چشمهاي مرا باز كرده است كه هرگز اتفاقي كه براي شما افتاد براي من تكرار نخواهد شد و من از بابت اين اطلاعات « بينهايت سپاسگذارم.»
مطلب فوق در مورد افرادي كه در اعتياد افراط ميكنند امّا معتاد نيستند ممكن است صحّت داشته باشد و چون هنوز به جسم و فكر آنها مانند ما صدمه اي نخورده است ممكن است قادر باشند مصرف خود را تعديل و يا تعطيل بكنند امّا بدون استثنإ قادر نخواهند بود به اتكإ معلومات خود دست از مصرف بردارند. اين نكته ايست كه ما مايليم بارها و بارها تأكيد كنيم تا شايد خوانندگان معتاد ما متوجّه آن چيزي شوند كه تجربه تلخ ما را روشن كرده است.
حال اجازه دهيد مثال ديگري برايتان بياوريم . فرد يكي از شركاي يك مؤسسه معروف حسابداري است . درآمد خوب و خانه زيبائي دارد . در زندگي خانوادگي مؤفق است و فرزندانش به دانشگاه ميروند و آتيه خوبي در انتظارشان است . او مرد خوش مشربي است و همه را به سادگي به خود جذب ميكند، او نمونهِ يك مرد مؤفق و متعادل است . ما در حدود يكسال قبل فرد را در بيمارستان ملاقات كرديم ، براي اوّلين بار بخاطر تشنج ناشي از مصرف بستري شده بود و از اين بابت احساس خجالت ميكرد . او تا مرحله اعتراف به اعتياد فاصله ها داشت و وانمود ميكرد براي تسكين اعصاب به بيمارستان آمده است . دكتر معالج ، مصرانه سعي داشت به او بفهماند كه وضعيّتش از آنچه كه خود فكر ميكند بسيار وخيم تر است، اين مطلب چند روزي باعث افسردگي او شد امّْا بالاخره تصميم خود را گرفت و با خود قرار گذاشت كه مصرف را براي هميشه كنار بگذارد و اصلاً به فكرش خطور نكرد كه ممكن است قادر نباشد كه از عهده انجام اينكار برآيد و شخصيّت بارز و موقعيّت خوب اجتماعي اش هم در اين مورد هيچ كمكي به او نكند . فرد، معتاد بودن خود را باور نداشت و در نتيجه راه حلّ روحاني ما را هم نمي توانست براي رفع مشكل خود قبول كند . ما آن چه را كه در مورد اعتياد ميدانستيم با او درميان گذاشتيم، با علاقه گوش داد و برايش مسلّم بود كه بعضي از علائم اين بيماري در او وجود دارد امّا هنوز مايل نبود اقرار كند كه در مورد آن كاري از دستش ساخته نيست . او اطمينان داشت كه تجربه تحقير آميز بيمارستان و هم چنين اطّلاعاتي كه كسب كرده بود تا آخر عمر هشيار نگاهش خواهد داشت و تصوّر ميكرد معلومات و آگاهي فردي ، حلّال مشكل او است.
از فرد تا مدّت ها خبري نداشتيم . روزي خبر دار شديم كه دوباره كارش به بيمارستان كشيده شده است. اين بار خيلي تكان خورده بود و اشتياق داشت ما را ملاقات كند. داستان بسيار آموزنده اي داشت زيرا اين مرد در لزوم ترك موّاد، كاملاً مجاب شده بود و بهانه اي هم براي ادامه مصرف نداشت و با آنكه در تمام موارد ديگر زندگي قدرت تصميم گيري و قضاوت خوبي از خود نشان ميداد امّا با اين تفصيل دست از پا درازتر روي تخت بيمارستان افتاده بود.
داستان را از زبان خودش بشنويد ، او گفت : مطالبي كه در مورد اعتياد با من در ميان گذاشتيد در من بسيار اثر كرده بود و حقيقتاً باور نداشتم كه ممكن است دوباره روي بمصرف بياورم، مخصوصاً حرف هاي شما راجع به ديوانگي نهفته اي كه هميشه قبل از اولين بار مصرف در معتاد وجود دارد برايم بسيار جالب بود امّا مطمئن بودم با وجود اطلاعاتي كه شما در اختيارم گذارديد ، هرگز امكان ندارد براي من اتّفاق بيفتد . من تصوّر ميكردم وضعم هنوز به وخامت حال اكثر شما نيست و چون معمولاٌ در طول زندگي مؤفق به حلّ اكثر گرفتاريهاي خود شده ام، بنابراين خواهم توانست بر آنچه كه شما در آن شكست خورده ايد غلبه كنم . با در نظر گرفتن اين مطالب ، پيش خود فكر كردم كه من واقعاً حقّ دارم آنقدر بخود مطمئن باشم، تنها كاري كه بايد انجام بدهم اينست كه اراده خود را بكار برم و حواسم را جمع كنم.
با يك چنين طرز تفكري، زندگي خود را از سر گرفتم و براي مدتي همه چيز خوب بود و من براي نه گفتن به موّاد مصرفي هيچ مشكلي نداشتم. بمرور اين فكر در من پديد آمد كه شايد قضيّه را زيادي جدّي گرفته ام . روزي براي تحويل چند مدرك حسابداري به يك دايره دولتي به واشنگتن رفتم . بار اوّلي نبود كه پس از ترك به شهر ديگري سفر ميكردم . از لحاظ جسمي حالم بسيار خوب بود و هيچگونه نگراني و يا گرفتاري مهمّي نداشتم، از نتيجه كارم در واشنگتن راضي بودم و ميدانستم كه شُركايم را هم خوشحال خواهد كرد. روز بسيار قشنگي بود و حتّي يك لكه ابر در آسمان ديده نمي شد.. به هتل رفتم و لباس راحتي براي شام بتن كردم. در راهرو رستوران هتل اين فكر بمغزم آمد كه يكي دو گيلاس مشروب با شام بسيار لذّت بخش خواهد بود . البته فقط يكي دو گيلاس، نه بيشتر. در طول شام دو گيلاس مشروب سفارش دادم. پس از شام قدري قدم زدم. وقت برگشتن به هتل فكر كردم قبل از خواب بد نيست يك گيلاس ديگر هم بزنم. به بار هتل رفتم و گيلاسي سفارش دادم. يادم ميايد كه آنشب چند گيلاس ديگر هم خوردم و فردايش هم خيلي بيشتر و بعد بطور بسيار مبهمي بياد مياورم كه به مقصد نيويورك در هواپيما بودم. در فرودگاه بجاي همسرم يك راننده تاكسي خوش مشرب را پيدا كردم كه چند روزي مرا اين طرف و آن طرف برد. درست به خاطر ندارم چه كارهائي كردم، چه حرف هائي زدم و چه اتفاق هائي افتاد، بعد خود را در بيمارستان پيدا كردم و درد و شكنجه طاقت فرساي روحي و جسمي شروع شد.
در بيمارستان به مجرد آنكه قدرت فكر كردن را بدست آوردم، بدقت مسائل عصر آنروز واشنگتن را بررسي كردم آنروز نه تنها من غافل گير شده بودم بلكه هيچگونه مقاومتي هم در مقابل اوّلين گيلاس از خود نشان نداده بودم و فكر عاقبت كار اصلاً به مغزم خطور نكرده بود. من چنان بي محابا و بي فكر شروع به مصرف كرده بودم كه گوئي آب ميخوردم. در اين جا بياد آن دوستان معتاد كه تمام اين مطالب را به من گوشزد كرده بودند افتادم. آن ها پيش بيني كرده بودند كه اگر مغزم يك مغز معتاد باشد، روزي خواهد رسيد كه دوباره به مصرف برميگردم. آنها گفته بودند با آنكه خود را براي مقابله آماده كرده بودم امّا روزي نيروي مقابله ام در برابر دليل مسخره اي براي مشروب خوردن شكست خواهد خورد. ولي بالاخره تمام آن داستان و حتّي قدري بيشتر از آنچه آنها پيش بيني كرده بودند برايم اتفاق افتاد و مطالبي كه در مورد اعتياد آموخته بودم اصلاً بخاطرم خطور نكرد. از آن لحظه به بعد فهميدم كه مغزم يك مغز بيمار است و متوجه شدم در آن لحظات عجيب و پيچيده اي كه خلإ وجود دارد و افكار تاريك است نيروي اراده و دانش و معلومات بشري هيچ گونه كمكي نميتواند به ما بكند. من تا آنروز حرف كسانيكه را كه ميگفتند مشكلي آنان را شكست داده است نمي فهميدم امّا در آن لحظه به مفهوم آن بخوبي پي بردم و چقدر ضربه سختي بود.
در بيمارستان دو نفر از اعضاي الكلي هاي گمنام بديدنم آمدند. از پوز خندي كه زدند زياد خوشم نيامد. سئوال كردند كه آيا اين بار فكر ميكنم كه معتاد هستم و آيا واقعاً سرم به سنگ خورده است؟ پذيرفتن هر دو مطلب ضروري بود. آنها دلائلي فراواني ارايه دادند كه بطور وضوح مشخّص ميكرد، با توجّه به رفتاري كه در واشنگتن از خود نشان داده بودم ديگر براي مغز معتاد من اميدي نبود آنها از تجربه هاي خود ، ده ها مورد مختلف را مثال زدند و اين جريان باعث شد كه آخرين بند سماجت من در اينكه خود ميتوانم از عهده اين مشكل برآيم از هم گسيخته شود.
آنها راه حلّ روحاني و طريقه اجراي برنامه خود را كه صد نفر از آن ها (امروزه ميليونها نفر) با مؤفقيِت دنبال كرده بودند برايم تشريح و مشخّص كردند، با آنكه من فقط اسماً اهل كليسا بودم امّا درك فكري پيشنهاد آن ها زياد هم برايم مشكل نبود ليكن برنامه اجرائي آنها، هر چند معقول، ولي بسيار افراطي بنظر ميرسيد و مفهومش اين بود كه ميبايست مقداري از عقائد و ايده هاي قديمي خود را بدور ريزم. اين اصلاً آسان نبود اما بمجرد اين كه تصميم گرفتم خود را بدست اين جريان بسپارم احساس عجيبي به من دست داد و حسّ كردم سنگيني اعتياد از دوشم برداشته شده است و در واقع اين چنين هم شد.
مسئله مهم ديگر، كشف اين مطلب بود كه اصول روحاني، حلّال تمام مشكلات من است. از آن زمان تا بحال من براهي كشيده شده ام كه زندگي در آن بمراتب ارضإكننده تر و انشاء الله مفيد تر از زندگي گذشته من است. با آنكه زندگي گذشته من اصلاً زندگي بدي نبوده است امّا با اين تفصيل حاضر نيستم حتي بدترين لحظات زندگي كنوني ام را با بهترين لحظه هاي زندگي قبلي عوض كنم و حتي اگر بتوانم، ديگر مايل نيستم كه هرگز به آن زندگي برگردم.
داستان فرد داستان گويائي است و اميدواريم بدل هزاران مردمي كه مانند او هستند راه پيدا كند. فرد فقط به خوان اوّل بدبختي رسيده بود، بيشتر معتادان بايد به خوان هفتم آن برسند تا واقعاً بدنبال راه نجاتي بگردند.
بسياري از پزشكان و روان پزشكان با نتيجه گيري هاي ما مؤافقند. يكي از اطبإ كادر پزشكي يك بيمارستان معروف، اخيراً نظر خود را در اينمورد با ما درميان گذاشت و گفت : « مطلبي كه شما در مورد بيچارگي و لاعلاجي معتادين عنوان ميكنيد، بنظر من صحّت دارد و در مورد دو نفر مردي كه داستانشان را در اين فصل خواندم، بدون هيچ شكّي بايد بگويم آنها صد در صد بيچاره و لاعلاج بوده اند و تنها راه نجاتشان رحمت الهي بوده است. اگر آنها براي معالجه به بيمارستان من رجوع كرده بودند، در صورت امكان سعي ميكردم از پذيرفتن آنها خودداري كنم. اين افراد قلب انسان را بدرد مياورند. من با آنكه مذهبي نيستم اما نهايت احترام را براي روش روحاني چون روش شما قائل هستم، زيرا براي بيشتر شما راه حلّ ديگري وجود ندارد.
يك بار ديگر تكرار ميكنيم : در بعضي مواقع معتاد هيچگونه دفاع فكري مؤثري براي مقابله با اوّلين بار مصرف در خود ندارد و بجز مواردي استثنائي، معتاد و يا هيچ انسان ديگري قادر نيست يك چنين قدرت مقابله اي را در او ايجاد كند. قدرت دفاع او بايد از يك نيروي مافوق سرچشمه گيرد.
کشیده اردوی غم پیش چشمانم
جوان آرزومندی میان این جوانانم
شدم قربانی این اجتماع فاسد و ننگین
فنا ز شهوت خواهی بالا نشینانم
تو ای مادر چه می شد می گذشتی از شبی لذّت
که یک شب لذّت تو کرد عمری پشیمانم
دلم خوش بود بوقت کودکی در مکتب استاد
که نسل رستم و زائیده مهد دلیرانم
کنون بنگر که از نسل دلیران لاشه ای بی جان به جا مانده
که درهم ریخت تاریخ نیاکانم
شده وافور گرز دست من
سیگار شمشیرم
هروئین باده بی ساغر و تریاک پیکانم